?حرف هاي عاشقانه من تنها
عاشقانه
شرح 1
شرح 2
شرح 3







عاشقانه


عاشقانه

با سلام ممنون که به وبلاگ ما هم آمدید نظر یادتون نره

سلام من دنبال 2 نفر وبلاگ نویس هستم فرقی هم نمیکنه دختر باشه یا پسر کسی بود اطلاع بده
نوشته شده در يکشنبه 10 فروردين 1393ساعت 19:16 توسط مجتبی| |

خدایا

هفت میلیارد نفر مال تو

این یک نفر مال من

آپلود عکس" />

نوشته شده در يکشنبه 10 فروردين 1393ساعت 18:53 توسط مجتبی| |
آپلود عکس" />
نوشته شده در سه شنبه 12 فروردين 1393ساعت 2:23 توسط مجتبی| |

پسر به دختر گفت اگه يه روزي به قلب احتياج داشته باشي اولين نفري هستم كه ميام تا قلبمو با تمام وجودم تقديمت كنم.دختر لبخندي زد و گفت ممنونم.


تا اينكه يك روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نياز فوري به قلب داشت..از پسر خبري نبود..دختر با خودش ميگفت :ميدوني كه من هيچوقت نميذاشتم تو قلبتو به من بدي و به خاطر من ........... آپلود عکس" />

ادامه مطلب


:ادامه مطلب:
نوشته شده در يکشنبه 10 فروردين 1393ساعت 18:39 توسط مجتبی| |

خيلي سخته به خاطر کسي که دوستش داري

همه چيز رو از سر راهت خط بزني

بعد بفهمي

خودت تو ليستي بودي

که اون به خاطر يکي ديگه خطت زده...

افسوس!

آپلود عکس" />

نوشته شده در يکشنبه 10 فروردين 1393ساعت 18:18 توسط مجتبی| |

يـــکي از هميـــــــن روزهــــــــــا
بايـــد خدا را صدا بــــــــــزنم
يک ميــــــــز دو نفــــــــره
دو صنـــــــــدلــي
يــــــــکي مـــــــن
يـــــــــکي خدا
حــــــرف نمـــــــيزنم
نـــــــگاهم کافيــــــست
ميـــــــــدانم
برايـــــــــم اشــــــــک مي ريــــــــزد!!

آپلود عکس" />

نوشته شده در يکشنبه 10 فروردين 1393ساعت 18:17 توسط مجتبی| |
مي آيي قايم باشک بازي کنيم ؟

من چشم بر زيبايي تو بگذارم و تو آرام در آغوشم پنهان شو . . .

آپلود عکس" />

نوشته شده در يکشنبه 10 فروردين 1393ساعت 18:15 توسط مجتبی| |

برايه ثانيه اي تــنــهــا...!!!
؟____اومدم یه ذره با خودم تنها باشم....____؟
؟___خیلی وقت است فراموش کرده ام___؟
؟_____کدامیک را زودتر می کشم____؟
؟_________رنج ؟_________؟

؟______انتظار؟______؟

؟__یا نفس را ...؟؟؟؟__؟

آپلود عکس" />

نوشته شده در شنبه 2 فروردين 1393ساعت 3:12 توسط مجتبی| |

دیشب که باران آمد، می خواستم سراغت را بگیرم...

اما خوب می دانستم، باز هم که پیدایت کنم...

"زیر چتر دیگرانی..."!

آپلود عکس" />

نوشته شده در شنبه 2 فروردين 1393ساعت 3:14 توسط مجتبی| |

آدمایی که رفتن ، یه روزی برمیگردن ولی درست وقتی که دیگه منتظرشون نیستی !

آپلود عکس" />

نوشته شده در شنبه 2 فروردين 1393ساعت 3:21 توسط مجتبی| |

بـہ ما בروغ میگفتند بزرگ شویـב בرבها را فراموش میکنیـב؛ בرست ایـטּ است: زندگے آنقـבر בرב בارב ڪـہ از בرב نو בرב ڪهنـہ فراموش میشوב!

آپلود عکس" />


نوشته شده در يکشنبه 10 فروردين 1393ساعت 18:07 توسط مجتبی| |

سلامتی پسری که یه روز عاشق شد سلامتی دختری که یه روز عاشق شد سلامتی پسری که اندازه یه نگاه هم به عشقش خیانت نکرد سلامتی دختری که هیچی کم نذاشت سلامتی عشق پــــاکشون سلامتی اون همه خاطره ها سلامتی شب بخیر عشقم و صبح بخــــیر زندگیم گفتن ها سلامتی اون شیطنت ها و دیوونه بازی ها زیر بارون قرار گذاشتن ها و خیس شدن ها از سرما به خود لرزیدن ها سلامتی دوستی که زیر آب پسررو به دروغ زد سلامتی دختری که بی خبر خطش خاموش شد سلامتی اون قسمها و دوست دارمهایی که deliver نشد سلامتی پسری که هرچقدر قسم خورد خواهش کرد اثری نداشت سلامتی دختری که با چشم خیس به پسر گفت ازت بدم میاد سلامتی پسری که رفت سربازی تا زود برگرده دلشو به دست بیاره و بره خواستگاری سلامتی 21 ماه پست دادن ها و لحظه شماری ها و دور بودن ها سلامتی روزی که پسر دعوت شد به جشن عقد عشقـــــش سلامتی اون شب سلامتی اون دوستایی که به خاطر حال پسر بغض داشتن اما پسر خندید تا جشن خراب نشه سلامتی اون خنده ی زوری سلامتی عروسی که ماه شده بود سلامتی عاقدی که اومد سلامتی اون شناسنامه ها سلامتی بغض پسر سلامتی بار اول سلامتی بغض پسر سلامتی بار دوم سلامتی بغض پــــسر سلامتی بار آخر سلامتی بغض پسر سلامتی پلاک زنجیری که پسر واسه زیر لفظی روز عقدش گرفت و تو جیبش مونــــد سلامتی پسری که هنوز امید داشت به عشقش برســـه سلامتی اجازه بزرگتر ها سلامتی " بـــــــله "سلامتی بغض پسر و چشم خیس دوستا سلامتی ماشین عروس سلامتی سستی زانو سلامتی سیاهی چشم و سلامتی اون شــــــب سلامتی پاکت سیگار و نخهایی که با نخ قبلی روشن میشد سلامتی بغض پسر که تو آینه شکست سلامتی اون شب سلامتی شب و روزایی که سخت گذشت سلامتی یه عمر تنهایی سلامتی حرفایی که نمیشد گفت ولی پست شد سلامتی همه عاشقایی که به عشقشون نرسیدن و از دور نگـــــــــران یکی یه دونشون بودن و با بغض با سکوتشون گفتن آهای غریبه این که دستش تو دستاته همه دنیای منه خیلی مراقبـــش باش

آپلود عکس" />

نوشته شده در يکشنبه 10 فروردين 1393ساعت 18:04 توسط مجتبی| |

دختره از پسره پرسيد من خوشگلم؟گفت نه

گفت دوستم داري؟گفت نوچ؟

گفت اگه بميرم برام گريه ميکني؟ گفت اصلا

دختره چشماش پر از اشک شد و هيچي نگفت

پسره بغلش کرد وگفت:

تو خوشگل نيستي زيبا ترين هستي

تورودوست ندارم چون عاشقتم

اگه تو بميري برات گريه نميکنم چون من هم می میرم

آپلود عکس" />

نوشته شده در يکشنبه 10 فروردين 1393ساعت 17:58 توسط مجتبی| |

اینجا مینویسم شاید گذر زمان تو را هم یه روز برای خواندن این مطلب به اینجا بکشاند...

من همانم که با اینکه میدانستم تو نمیتوانی با من باشی ولی باز دوستت داشتم.

منی که میدانستم بیشتر از نصف حرفهایت راست نبود ولی به احترام دلم باور میکردم!

و ندانستی که آنهایی که نصف شب با آنها میحرفی و وقتی اس ام اس هایی من نمیآیند میگفتی

لابد حافظه پر شده است!!!!

همه رفتنی أند و فقط چند روزی تو را میخواهند.

من تمام اینها را میدانستم. ولی دوستت داشتم

آپلود عکس" />

نوشته شده در يکشنبه 10 فروردين 1393ساعت 17:56 توسط مجتبی| |

شب است… کلنجار میروم با خودم با دلتنگی هایم با قلب له شده ام با غرور شکسته ام سراغش را بگیرم…نگیرم…بگیرم…نگیرم… نزدیک صبح است.. دل را به دریا زدم… مشترک مورد نظر در حال مکالمه می باشد…

آپلود عکس" />

نوشته شده در پنجشنبه 29 اسفند 1392ساعت 13:59 توسط مجتبی| |

آپلود عکس" />

نوشته شده در پنجشنبه 29 اسفند 1392ساعت 1:24 توسط مجتبی| |

آپلود عکس" />

نوشته شده در پنجشنبه 29 اسفند 1392ساعت 1:19 توسط مجتبی| |

تنها گرگ ها نیستند که لباس میش می پوشند، گاهی پرستوها هم لباس مرغ عشق بر تن می کنند.

عاشق که شدی کوچ میکنند...

آپلود عکس" />

نوشته شده در شنبه 2 فروردين 1393ساعت 2:49 توسط مجتبی| |

دختری پشت یک 1000 تومنی نوشته بود:

پدر معتادم برای همین پولی که در دست توست مرا یک شب به دست صاحب خانه مان سپرد...

خدایا چقدر میگیری که بگذاری شب اول قبر قبل از اینکه تو از من سوالی بپرسی فقط من یک سوال بپرسم...

فقط یک سوال...

چـــــــــــــــرا من...؟

آپلود عکس" />


نوشته شده در پنجشنبه 29 اسفند 1392ساعت 1:38 توسط مجتبی| |

اینوهم امتحان کنید::

699666999999666999999666996666666996666699999666669966666699 699669999999969999999966699666669966669966666996669966666699 699666999999999999999666669966699666699666666699669966666699 699666669999999999996666666996996666699666666699669966666699 699666666699999999666666666699966666669966666996666996666996 699666666666999966666666666699966666666699999666666669999666

شمارهاي بالا را انتخاب كن . . .

بعد Ctrl + F . . .

بعد شماري 9 را بزن . .

آخرشم Ctrl + Enter . . .
نوشته شده در چهارشنبه 28 اسفند 1392ساعت 1:57 توسط مجتبی| |

وقتي دل کسي رو بشکنيد...

هر کاري هم که بعد از اون براش انجام بدين...

اون ديگه هيچوقت براتون همون "آدم سابق" نمي شه

هيچ وقت...آپلود عکس" />
نوشته شده در پنجشنبه 29 اسفند 1392ساعت 1:18 توسط مجتبی| |

آپلود عکس" />

اگه مرد بودن به بالا بودت تعداد سکس هست من مرد نیستم ...

اگه مرد بودن به اینه که تو جمع های پسرونه خاطرات سکس هرکی بیشتر بود...

و هرکی راحت تر تن و بدن دختر مردم رو نقل و نبات کرد تو مجلس من مرد نیستم ...

اگه مرد بودن به اینکه دوست دخترات خرجت رو بکشن و این برات افتخار باشه شرمنده اخلاقت بازم من مرد نیستم ...

من مرد شدم , که بتونم آبرویی رو از ریختن نجات بدم ...

من مرد شدم که تکیه گاه یه آدم ضعیف تر از خودم باشم ...

سلامتی همه اونایی که مرد هستن نه نامرد...


نوشته شده در سه شنبه 27 اسفند 1392ساعت 14:13 توسط مجتبی| |
  1. آقـــای شــهــردار ! بگویید انقـدرعوض نکـنند رنـــگ و روی ایـــن شـهر لعنتی را … این پیاده روها ، میــدان ها ، رنگ و روی دیوارها خــــاطـــراتــم ! دارنـــد از بـیـن مــیرونــــد . .
  2. آپلود عکس" />
نوشته شده در پنجشنبه 29 اسفند 1392ساعت 1:27 توسط مجتبی| |

شاید سال ها بعد در گذر جاده ها بی تفاوت ازکنارهم بگذریم

و تو......

آهسته زیر لب بگویی چقدر آن غریبه شبیه خاطراتم بود.......

آپلود عکس" />

نوشته شده در سه شنبه 27 اسفند 1392ساعت 14:12 توسط مجتبی| |

من زندگی رو خیلی دوس دارم

ولی فک کنم دوس دختر داره

.
.
.

.
.
.
.

.
.
.
.
چون هرچی خودمو کشتم یه لبخندم بهم نزد :|
آپلود عکس" />

نوشته شده در پنجشنبه 29 اسفند 1392ساعت 1:22 توسط مجتبی| |
این پست را حتما بخوانید
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست.
میگن عروس رفته تو اتاق
لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته،
در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه
میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه.مامان بابای
دختره پشت در داد میزنند: مریم ،
دخترم ، در را باز کن.مریم جان سالمی ؟؟؟
آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده
در رو می شکنه میرند تو.مریم ناز مامان بابا
مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده.
لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ،
ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه
نگاه می کنند. کنار
دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده.
بابای مریم میره جلو
هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ
را بر میداره، بازش
می کنه و می خونه :
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو.
آخه اینجا آخر خط
زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه
همیشه آرزوت همین
بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو
حرفام ایستادم. می بینی
علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.

دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم
حرفای تو را می
شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم
یا تو یا مرگ، تو
هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی
تو کجایی؟! داماد
قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری
داره لباس
عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت
تا آخرش رو
حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت.
حالا که
چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ،
همه زندگیم مثل یه
سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد،
یادته؟! روزی
که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟!
نقشه های آیندمون، یادته؟!
علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه
زندگیشون بودیم پا روی
قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه
پرتت کرد بیرون که اگه دوستش
داری تنها برو سراغش.
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری
اسمشو بیاری. یادته اون
روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه
می کنی چشمات قشنگتر
می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام
به اندازه کافی قشنگ
شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر
غریب که چشمات تو
چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه
تو چشمام. روزی که
بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم
که دستاش خالی
بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من
تو نگاه تو بود نه تو
دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم
یا تو یا مرگ. پامو از این
اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم
ببینم بجای دستای
گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین
جا تمومش می کنم.
واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی
می دیدی رنگ قرمز
خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای
نوشتن ندارم. دلم ب
رات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح
چشمات پیشه رومه.
دستمو بگیر. منم باهات میام ….
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر
جنازه ی دختر قشنگش
ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت
بهت زده و داغدار پشت
سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در
یه قامت آشنا می بینه.
آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه،
صورتش با اشک یکی
شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی
حرفها توش بود. هر دو
سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود.
پدر علی هم اومده
بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه
پسرش به قولش عمل
کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و
کتاب عشق علی و مریم
بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده
و اشکای سرد دو مادر
و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده
گذر زمانه و آینده و باز
هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…
نوشته شده در چهارشنبه 28 اسفند 1392ساعت 1:10 توسط مجتبی| |

دفتر یادداشت روزانه دختر:

امروز باهاش بهم زدم بهش گفتم از اینکه باهاش هستم خوشحال نیستم ..

فکر کردم بهم میگه نرو بمون...اما اون گذاشت که برم...

به همین راحتی کسی رو که این همه دوسش داشتم و منتظرش بودم از دست دادم..............

دفتر یادداشت روزانه بسر:

امروز باهام بهم زد گفت از اینکه باهامه خوشحال نیست ...

انقدر خورد شدم که نتونستم بگم چرا؟!

میخواستم ازش بخوام که نره اما وقتی با من خوشحال نیست نمیتونم به زور نگهش دارم ....

به همین راحتی دختری رو انقدر عاشقش بودم از دست دادم..

آپلود عکس" />

نوشته شده در دوشنبه 26 اسفند 1392ساعت 13:49 توسط مجتبی| |

نمیدونم اسم عنوان رو چی بذارم ... بنا به عکس خودتون هر چی دوس دارین بذارین و بخونین ... عکسی که شاید توی این روزا کم یا زیاد دیده میشه

آپلود عکس" />

نوشته شده در دوشنبه 26 اسفند 1392ساعت 14:01 توسط مجتبی| |

داشتم عکسای گوشیمو نگاه می کردم ،رسیدم به یه عکس که روش نوشته بود :

... چه آسان می توان از یادها رفت ...

واقعا چه آسان از یادت رفتم.......

آپلود عکس" />

نوشته شده در دوشنبه 26 اسفند 1392ساعت 13:50 توسط مجتبی| |
وقـتـی حـس میکـنم

جآیــی در ایــن کرِه ی خآڪـی

تــو نفس میکــشــی و مـن

از هــمآטּ نفـس هآیتـــ ،،، نفس میکشم !

تـو بــآش !!!

هـوآیتـــ ! بـویـتـ ! برآی زِنده ماندنم ڪـآفـــی است …

آپلود عکس" />

نوشته شده در دوشنبه 26 اسفند 1392ساعت 15:04 توسط مجتبی| |
قالب ساز وبلاگ پيچك دات نت