?حرف هاي عاشقانه من تنها
عاشقانه
شرح 1
شرح 2
شرح 3







آرشیو مطالب 1392 | عاشقانه


عاشقانه

با سلام ممنون که به وبلاگ ما هم آمدید نظر یادتون نره

شب است… کلنجار میروم با خودم با دلتنگی هایم با قلب له شده ام با غرور شکسته ام سراغش را بگیرم…نگیرم…بگیرم…نگیرم… نزدیک صبح است.. دل را به دریا زدم… مشترک مورد نظر در حال مکالمه می باشد…

آپلود عکس" />

نوشته شده در پنجشنبه 29 اسفند 1392ساعت 13:59 توسط مجتبی| |

آپلود عکس" />

نوشته شده در پنجشنبه 29 اسفند 1392ساعت 1:24 توسط مجتبی| |

آپلود عکس" />

نوشته شده در پنجشنبه 29 اسفند 1392ساعت 1:19 توسط مجتبی| |

دختری پشت یک 1000 تومنی نوشته بود:

پدر معتادم برای همین پولی که در دست توست مرا یک شب به دست صاحب خانه مان سپرد...

خدایا چقدر میگیری که بگذاری شب اول قبر قبل از اینکه تو از من سوالی بپرسی فقط من یک سوال بپرسم...

فقط یک سوال...

چـــــــــــــــرا من...؟

آپلود عکس" />


نوشته شده در پنجشنبه 29 اسفند 1392ساعت 1:38 توسط مجتبی| |

اینوهم امتحان کنید::

699666999999666999999666996666666996666699999666669966666699 699669999999969999999966699666669966669966666996669966666699 699666999999999999999666669966699666699666666699669966666699 699666669999999999996666666996996666699666666699669966666699 699666666699999999666666666699966666669966666996666996666996 699666666666999966666666666699966666666699999666666669999666

شمارهاي بالا را انتخاب كن . . .

بعد Ctrl + F . . .

بعد شماري 9 را بزن . .

آخرشم Ctrl + Enter . . .
نوشته شده در چهارشنبه 28 اسفند 1392ساعت 1:57 توسط مجتبی| |

وقتي دل کسي رو بشکنيد...

هر کاري هم که بعد از اون براش انجام بدين...

اون ديگه هيچوقت براتون همون "آدم سابق" نمي شه

هيچ وقت...آپلود عکس" />
نوشته شده در پنجشنبه 29 اسفند 1392ساعت 1:18 توسط مجتبی| |

آپلود عکس" />

اگه مرد بودن به بالا بودت تعداد سکس هست من مرد نیستم ...

اگه مرد بودن به اینه که تو جمع های پسرونه خاطرات سکس هرکی بیشتر بود...

و هرکی راحت تر تن و بدن دختر مردم رو نقل و نبات کرد تو مجلس من مرد نیستم ...

اگه مرد بودن به اینکه دوست دخترات خرجت رو بکشن و این برات افتخار باشه شرمنده اخلاقت بازم من مرد نیستم ...

من مرد شدم , که بتونم آبرویی رو از ریختن نجات بدم ...

من مرد شدم که تکیه گاه یه آدم ضعیف تر از خودم باشم ...

سلامتی همه اونایی که مرد هستن نه نامرد...


نوشته شده در سه شنبه 27 اسفند 1392ساعت 14:13 توسط مجتبی| |
  1. آقـــای شــهــردار ! بگویید انقـدرعوض نکـنند رنـــگ و روی ایـــن شـهر لعنتی را … این پیاده روها ، میــدان ها ، رنگ و روی دیوارها خــــاطـــراتــم ! دارنـــد از بـیـن مــیرونــــد . .
  2. آپلود عکس" />
نوشته شده در پنجشنبه 29 اسفند 1392ساعت 1:27 توسط مجتبی| |

شاید سال ها بعد در گذر جاده ها بی تفاوت ازکنارهم بگذریم

و تو......

آهسته زیر لب بگویی چقدر آن غریبه شبیه خاطراتم بود.......

آپلود عکس" />

نوشته شده در سه شنبه 27 اسفند 1392ساعت 14:12 توسط مجتبی| |

من زندگی رو خیلی دوس دارم

ولی فک کنم دوس دختر داره

.
.
.

.
.
.
.

.
.
.
.
چون هرچی خودمو کشتم یه لبخندم بهم نزد :|
آپلود عکس" />

نوشته شده در پنجشنبه 29 اسفند 1392ساعت 1:22 توسط مجتبی| |
این پست را حتما بخوانید
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست.
میگن عروس رفته تو اتاق
لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته،
در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه
میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه.مامان بابای
دختره پشت در داد میزنند: مریم ،
دخترم ، در را باز کن.مریم جان سالمی ؟؟؟
آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده
در رو می شکنه میرند تو.مریم ناز مامان بابا
مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده.
لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ،
ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه
نگاه می کنند. کنار
دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده.
بابای مریم میره جلو
هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ
را بر میداره، بازش
می کنه و می خونه :
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو.
آخه اینجا آخر خط
زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه
همیشه آرزوت همین
بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو
حرفام ایستادم. می بینی
علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.

دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم
حرفای تو را می
شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم
یا تو یا مرگ، تو
هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی
تو کجایی؟! داماد
قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری
داره لباس
عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت
تا آخرش رو
حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت.
حالا که
چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ،
همه زندگیم مثل یه
سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد،
یادته؟! روزی
که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟!
نقشه های آیندمون، یادته؟!
علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه
زندگیشون بودیم پا روی
قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه
پرتت کرد بیرون که اگه دوستش
داری تنها برو سراغش.
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری
اسمشو بیاری. یادته اون
روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه
می کنی چشمات قشنگتر
می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام
به اندازه کافی قشنگ
شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر
غریب که چشمات تو
چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه
تو چشمام. روزی که
بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم
که دستاش خالی
بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من
تو نگاه تو بود نه تو
دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم
یا تو یا مرگ. پامو از این
اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم
ببینم بجای دستای
گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین
جا تمومش می کنم.
واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی
می دیدی رنگ قرمز
خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای
نوشتن ندارم. دلم ب
رات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح
چشمات پیشه رومه.
دستمو بگیر. منم باهات میام ….
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر
جنازه ی دختر قشنگش
ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت
بهت زده و داغدار پشت
سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در
یه قامت آشنا می بینه.
آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه،
صورتش با اشک یکی
شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی
حرفها توش بود. هر دو
سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود.
پدر علی هم اومده
بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه
پسرش به قولش عمل
کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و
کتاب عشق علی و مریم
بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده
و اشکای سرد دو مادر
و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده
گذر زمانه و آینده و باز
هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…
نوشته شده در چهارشنبه 28 اسفند 1392ساعت 1:10 توسط مجتبی| |

دفتر یادداشت روزانه دختر:

امروز باهاش بهم زدم بهش گفتم از اینکه باهاش هستم خوشحال نیستم ..

فکر کردم بهم میگه نرو بمون...اما اون گذاشت که برم...

به همین راحتی کسی رو که این همه دوسش داشتم و منتظرش بودم از دست دادم..............

دفتر یادداشت روزانه بسر:

امروز باهام بهم زد گفت از اینکه باهامه خوشحال نیست ...

انقدر خورد شدم که نتونستم بگم چرا؟!

میخواستم ازش بخوام که نره اما وقتی با من خوشحال نیست نمیتونم به زور نگهش دارم ....

به همین راحتی دختری رو انقدر عاشقش بودم از دست دادم..

آپلود عکس" />

نوشته شده در دوشنبه 26 اسفند 1392ساعت 13:49 توسط مجتبی| |

نمیدونم اسم عنوان رو چی بذارم ... بنا به عکس خودتون هر چی دوس دارین بذارین و بخونین ... عکسی که شاید توی این روزا کم یا زیاد دیده میشه

آپلود عکس" />

نوشته شده در دوشنبه 26 اسفند 1392ساعت 14:01 توسط مجتبی| |

داشتم عکسای گوشیمو نگاه می کردم ،رسیدم به یه عکس که روش نوشته بود :

... چه آسان می توان از یادها رفت ...

واقعا چه آسان از یادت رفتم.......

آپلود عکس" />

نوشته شده در دوشنبه 26 اسفند 1392ساعت 13:50 توسط مجتبی| |
وقـتـی حـس میکـنم

جآیــی در ایــن کرِه ی خآڪـی

تــو نفس میکــشــی و مـن

از هــمآטּ نفـس هآیتـــ ،،، نفس میکشم !

تـو بــآش !!!

هـوآیتـــ ! بـویـتـ ! برآی زِنده ماندنم ڪـآفـــی است …

آپلود عکس" />

نوشته شده در دوشنبه 26 اسفند 1392ساعت 15:04 توسط مجتبی| |

به شوخی بهش گفتم نمی خوامت!

خندید و رفت!

تازه فهمیدم شوخی من حرف دلش بود....

آپلود عکس" />

نوشته شده در دوشنبه 26 اسفند 1392ساعت 14:57 توسط مجتبی| |
دلــــم مـــی خـــواد وقتـــی پیر شـــدمـــــ و دختـــرم ازمــــــ پــــرسید

عـــشقت کـــی بــــود ،؟

بتونــــم بــــا دستــــم بــــه اتــــاق اشاره کنــــم و بــــگم : اونـــجا نشسته..
آپلود عکس" />
نوشته شده در دوشنبه 26 اسفند 1392ساعت 14:56 توسط مجتبی| |

روزگار
گاهي خوب است آدم بداند وقتش رسيده “دست بکشد” و “رها کند”

و قبول کند که جنگیدن بس است …
گاهي بايد بگذاري سرنوشت بيايد ، روزگار خودی نشان بدهد

و همه چي دست به دست هم دهد تا اوضاع رقم بخورد

و تو ساکت و سرد تنها ورق بخوريآپلود عکس" />

نوشته شده در سه شنبه 27 اسفند 1392ساعت 14:26 توسط مجتبی| |

طاقت
راستش ميدوني؟؟؟


ديگر طاقت روياهايم تمام شده.......


دلم رسيدن ميخواهدآپلود عکس" />

نوشته شده در يکشنبه 25 اسفند 1392ساعت 12:38 توسط مجتبی| |
بچگي ديگه دلم نه پول ميخواد ...... نه آغوش ..... نه مهموني ..... و نه حتي آينده دلم بچگيمو ميخواد !!!! پاهاي شني و دستاي کاکائويي ... دلم ميخواد وقتي بلال ميخورم کل صورتم ذغالي بشه ... 100 بار يه سرسره ي 1 متري رو برم بازم خسته نشم ..... چايمو با 10 تا قند بخورم ... سر چيزاي مسخره اينقدر بخنديم که بيافتيم کف اتاق... آدامس بچسبونيم زير ميز کلاسا آپلود عکس" />
نوشته شده در يکشنبه 25 اسفند 1392ساعت 12:39 توسط مجتبی| |

خوب بودن

براي همه "خوب" باش:

آنکهــــ فهميد ،

هميشه در کنارت و به يادت خواهد بود

و آنکهــــ نفهميد ،

روزي دلش براي تمام خوبيــــهايت "تنگ" مي شودآپلود عکس" />

نوشته شده در يکشنبه 25 اسفند 1392ساعت 13:35 توسط مجتبی| |

روزگاري همچو گل ما هم نگاري داشتيم

اينچنين خاري نبوديم اعتباري داشتيم

اين که ميبيني در اين فصل خزان با پشت خم

اين زمستان را مبين ما هم نگاري داشتيم . . .

بعضي اوقات فکر مي کنم که شايد بهشت خاطرات گذشته باشد !

آپلود عکس" />

نوشته شده در پنجشنبه 29 اسفند 1392ساعت 14:04 توسط مجتبی| |
ميگوينــد: بــاران کــه ميزنــد , بــوي ” خــاک “بلنــد مي شــود… امــا ,اينجــا بــاران کــه ميزنــد ; بــوي ” خاطــره ” بلنــد ميشــودآپلود عکس" />
نوشته شده در يکشنبه 25 اسفند 1392ساعت 13:40 توسط مجتبی| |

ميروم تا در آغوش خاک قرار گيرم ، و تمام خاطراتمان را به خاک بسپارم
چون ديگر بعد تو پناهي بهتر از آغوش خاک ندارم . . .
آپلود عکس" />

نوشته شده در يکشنبه 25 اسفند 1392ساعت 13:45 توسط مجتبی| |
کاش دفتر خاطراتم چراغ جادو بود تا هروقت از سر دلتنگي به رويش دست مي ‌کشيدم ، تو از درونش با آرزوي من بيرون مي آمدي … ::آپلود عکس" />
نوشته شده در يکشنبه 25 اسفند 1392ساعت 13:47 توسط مجتبی| |


موقع Delete فولدر خاطراتت ، ذهنم ERROR مي دهد !
گمانم يکي از فايلها در حال اجراست . . .آپلود عکس" />

نوشته شده در يکشنبه 25 اسفند 1392ساعت 13:48 توسط مجتبی| |


تقصير تو نبود !
خودم نخواستم چراغ قديمي خاطره ها خاموش شود !
خودم شعرهاي شبانه اشک را فراموش نکردم !
خودم کنار آرزوي آمدنت اردو زدم !
حالا نه گريه هاي من ديني بر گردن تو دارند ،
نه تو چيزي بدهکار دلتنگي اين همه ترانه اي . . .
:آپلود عکس" />

نوشته شده در يکشنبه 25 اسفند 1392ساعت 13:54 توسط مجتبی| |
از اين ميعادگاه تکراري خسته ام ... بيا اينبار جاي ديگري قرار بگذاريم ، برای با هم بودن ! جايي جز “خيالم” آپلود عکس" />
نوشته شده در يکشنبه 25 اسفند 1392ساعت 13:55 توسط مجتبی| |

رفته اند !
نيستند
دلم ، صبر و قرارم ، دستانت ، نگاهت ، هوش از سرم
بياورشان آپلود عکس" />

نوشته شده در يکشنبه 25 اسفند 1392ساعت 13:56 توسط مجتبی| |


دنياي آدم برفی ها دنياي ساده ايست
اگر برف بياد هست ، اگر برف نيايد نيست
مثل دنياي من ، اگر تو باشي هستم ، اگر نباشي ! آپلود عکس" />

نوشته شده در يکشنبه 25 اسفند 1392ساعت 13:57 توسط مجتبی| |
قالب ساز وبلاگ پيچك دات نت